جدول جو
جدول جو

معنی درنگ یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

درنگ یافتن
(پَ / پِ دَ مَ دَ)
مهلت یافتن. زمان یافتن. فرصت بدست آوردن:
فریبرز چون یافت یک مه درنگ
به هر سو بیازید چون شیر چنگ.
فردوسی.
، دوام یافتن. ثبات یافتن. باقی ماندن:
کنون آنکه آمد به پیشت بجنگ
به گیتی نیابد فراوان درنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ مَلْ لُ گُ تَ)
رنگین شدن. دارای رنگ شدن. رنگی شدن. (بهار عجم) :
از می شه بس که رخش یافت رنگ
کرد فراموش خورشهای بنگ.
امیرخسرو (در تعریف فیل از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ)
تأخیر و تأنی کردن. مولیدن. کندی نمودن:
چو سازی درنگ اندر این جای تنگ
شود تنگ بر تو سرای درنگ.
فردوسی.
من اینک پس اندر چو باد دمان
بیایم نسازم درنگ و زمان.
فردوسی.
سپهدار گفتا چه سازی درنگ
بیارای رفتن پذیره به جنگ.
اسدی.
، اقامت کردن. توقف کردن:
چو آید بر این باش و مسگال جنگ
چو خواهی که ایدر نسازددرنگ.
فردوسی.
بدان تا برادر بترسد ز جنگ
چو تنها بماند نسازد درنگ.
فردوسی.
، دقت کردن. تأمل کردن:
که دانا به هر کار سازد درنگ
سر اندر نیارد به پیکار تنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ)
ادامه دادن. امتداد دادن. مدّ. (از منتهی الارب) ، ثبات داشتن. پایداری داشتن. مداومت داشتن. تاب مقاومت داشتن. استقامت داشتن:
که گر اژدها پیش آید به جنگ
ندارد به یک زخم ایشان درنگ.
فردوسی.
کنون خود ندارم دل و هوش و سنگ
که در رزم گردان بدارم درنگ.
فردوسی.
رهایی نباید که یابند هیچ
از ایشان که دارد درنگ و بسیچ.
فردوسی.
بدانست خاقان که یک یک به جنگ
ندارند در رزم با او درنگ.
اسدی.
چو برق است از ابر و آتش ز سنگ
گه روشنایی ندارد درنگ.
اسدی.
، تأمل کردن. دقت کردن. اندیشه کردن:
وگر اندر این گفته داری درنگ
به مردی کمر بند در کینه تنگ.
فردوسی.
، تأخیر کردن. کندی کردن. مسامحه کردن. سهل انگاری کردن، به تأخیر انداختن. طول دادن پرداخت وام را. زمان بیشتر دادن: ممادّه، درنگ داشتن وام را. (از منتهی الارب) ، توقف داشتن. آرامش داشتن. سکون داشتن. ماندگاری داشتن:
و دیگر چو گیتی ندارد درنگ
سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ.
فردوسی.
صبح است ساقیاقدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن.
حافظ
لغت نامه دهخدا