مهلت یافتن. زمان یافتن. فرصت بدست آوردن: فریبرز چون یافت یک مه درنگ به هر سو بیازید چون شیر چنگ. فردوسی. ، دوام یافتن. ثبات یافتن. باقی ماندن: کنون آنکه آمد به پیشت بجنگ به گیتی نیابد فراوان درنگ. فردوسی
مهلت یافتن. زمان یافتن. فرصت بدست آوردن: فریبرز چون یافت یک مه درنگ به هر سو بیازید چون شیر چنگ. فردوسی. ، دوام یافتن. ثبات یافتن. باقی ماندن: کنون آنکه آمد به پیشت بجنگ به گیتی نیابد فراوان درنگ. فردوسی
تأخیر و تأنی کردن. مولیدن. کندی نمودن: چو سازی درنگ اندر این جای تنگ شود تنگ بر تو سرای درنگ. فردوسی. من اینک پس اندر چو باد دمان بیایم نسازم درنگ و زمان. فردوسی. سپهدار گفتا چه سازی درنگ بیارای رفتن پذیره به جنگ. اسدی. ، اقامت کردن. توقف کردن: چو آید بر این باش و مسگال جنگ چو خواهی که ایدر نسازددرنگ. فردوسی. بدان تا برادر بترسد ز جنگ چو تنها بماند نسازد درنگ. فردوسی. ، دقت کردن. تأمل کردن: که دانا به هر کار سازد درنگ سر اندر نیارد به پیکار تنگ. فردوسی
تأخیر و تأنی کردن. مولیدن. کندی نمودن: چو سازی درنگ اندر این جای تنگ شود تنگ بر تو سرای درنگ. فردوسی. من اینک پس اندر چو باد دمان بیایم نسازم درنگ و زمان. فردوسی. سپهدار گفتا چه سازی درنگ بیارای رفتن پذیره به جنگ. اسدی. ، اقامت کردن. توقف کردن: چو آید بر این باش و مَسْگال جنگ چو خواهی که ایدر نسازددرنگ. فردوسی. بدان تا برادر بترسد ز جنگ چو تنها بماند نسازد درنگ. فردوسی. ، دقت کردن. تأمل کردن: که دانا به هر کار سازد درنگ سر اندر نیارد به پیکار تنگ. فردوسی
ادامه دادن. امتداد دادن. مدّ. (از منتهی الارب) ، ثبات داشتن. پایداری داشتن. مداومت داشتن. تاب مقاومت داشتن. استقامت داشتن: که گر اژدها پیش آید به جنگ ندارد به یک زخم ایشان درنگ. فردوسی. کنون خود ندارم دل و هوش و سنگ که در رزم گردان بدارم درنگ. فردوسی. رهایی نباید که یابند هیچ از ایشان که دارد درنگ و بسیچ. فردوسی. بدانست خاقان که یک یک به جنگ ندارند در رزم با او درنگ. اسدی. چو برق است از ابر و آتش ز سنگ گه روشنایی ندارد درنگ. اسدی. ، تأمل کردن. دقت کردن. اندیشه کردن: وگر اندر این گفته داری درنگ به مردی کمر بند در کینه تنگ. فردوسی. ، تأخیر کردن. کندی کردن. مسامحه کردن. سهل انگاری کردن، به تأخیر انداختن. طول دادن پرداخت وام را. زمان بیشتر دادن: ممادّه، درنگ داشتن وام را. (از منتهی الارب) ، توقف داشتن. آرامش داشتن. سکون داشتن. ماندگاری داشتن: و دیگر چو گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ. فردوسی. صبح است ساقیاقدحی پر شراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن. حافظ
ادامه دادن. امتداد دادن. مَدّ. (از منتهی الارب) ، ثبات داشتن. پایداری داشتن. مداومت داشتن. تاب مقاومت داشتن. استقامت داشتن: که گر اژدها پیش آید به جنگ ندارد به یک زخم ایشان درنگ. فردوسی. کنون خود ندارم دل و هوش و سنگ که در رزم گردان بدارم درنگ. فردوسی. رهایی نباید که یابند هیچ از ایشان که دارد درنگ و بسیچ. فردوسی. بدانست خاقان که یک یک به جنگ ندارند در رزم با او درنگ. اسدی. چو برق است از ابر و آتش ز سنگ گه روشنایی ندارد درنگ. اسدی. ، تأمل کردن. دقت کردن. اندیشه کردن: وگر اندر این گفته داری درنگ به مردی کمر بند در کینه تنگ. فردوسی. ، تأخیر کردن. کندی کردن. مسامحه کردن. سهل انگاری کردن، به تأخیر انداختن. طول دادن پرداخت وام را. زمان بیشتر دادن: مُمادّه، درنگ داشتن وام را. (از منتهی الارب) ، توقف داشتن. آرامش داشتن. سکون داشتن. ماندگاری داشتن: و دیگر چو گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ. فردوسی. صبح است ساقیاقدحی پر شراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن. حافظ